محل تبلیغات شما



بمجنون کسی گفت ای نیک پی چه بودن که دیگر نیایی بحی؟ مگر در سرت شور لیلی نماند. خیالت دگر گشت ومیلی نماند چو بشنید بیچاره.بگریست. که ای خواجه دستم به دامن بدار مرا خود دلی درد مند است ریش. . تو نیزم نمک بر جراحت مریش. نه دوری دلیل صبوری بود. که بسیار دوری ضروری بود بگفت ای وفادارانه خوی. پیامی که داری به لیلی بگوی بگفتا مبر نام من پیش دوست. که حیفیست نام من آنجا اوست
دوستت دارم اما نمی توانی مرا دربند کنی همچنان دکه ابشار نتوانست همچنان که دریاچه وابر نتوانستند وبند آب نتوانست پس مرا دوست بدار انچه که هستم ودر بند کشیدن روح ونگاه من مکوش مرا بپذیر آنچه که هستم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها